۱۳۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۵۸

هستم بجستجوی تو پوینده کو بکو
باشد که با توأم فتد از دست روبرو

عشقت درید پیرهن صبر من چنانک
نتوان بدست عقل توان کردنش رفو

گر بگذری بشهر ز غوغای عاشقان
سیلاب خون روان شود اندر چهار سو

من از تو دور و با تو رقیبست همنشین
هست این ز روزگار که بادا برو تفو

ز آبحیات خضر خطت بهره میبرد
من جان همی دهم چو سکندر در آرزو

گفتم تنم فدای میان تو گشت گفت
دیریست تا بدیده ام اینکار مو بمو

ایزد گناه ابن یمین را جو عذر او
روشن ز روی تست کند بیگمان عفو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۵۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.