۲۰۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۰۹

دی بر در دلدار نشستیم زمانی
گفتیم بگویید که اینجاست فلانی

آن عاشق سرگشته که جز زلف تو کس را
ز آشفتگی حال دلش نیست نشانی

چون نام من شیفته بشنید نگارم
کاندر تن خوبی به جز او نیست روانی

برخاست روانی ز سر ناز و کرشمه
می رفت خرامان چو یکی سرو روانی

آمد به رضا جویی عشاق و چو دیدم
دیدیم بتی قوت دل قوت جانی

چون دیده ی موری و چو یک تاره ی مویی
آورد به بازار دهانی و میانی

هر چند سخن گفتن شیرینش یقین است
لیک از دهنش می شنوم دل به گمانی

سازد سپر ماه زره هر که بیابد
از غمزه ی ابروی خوشش تیر و کمانی

گردون چو وی و ابن یمین پیش نیارد
دیگر به جهان وعده دهی عشوه ستانی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۰۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۱۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.