۲۰۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۱۱

دلدار گفت لوح دل از نقش من بشوی
گفتم که تلخ از آنلب شکر فشان مگوی

من لوح دل نشویم از آن نقش دلفریب
دست از من آنکه میدهدم پند گو بشوی

آمد زمان آنکه صبا خیزد از چمن
همچون نسیم طره دلدار مشکبوی

از ناله های بلبل خوشگو ز عشق گل
دل نرم کرد گر چه بود سخت تر ز روی

چون گل شکفت خیز گر آزاده ئی چو سرو
جز بر کنار آب نشستنگهی مجوی

در پای سرو و سوسنت ار دست میدهد
فرصت شمر بجز ره آزادگی مپوی

گر وصل دوست دست دهد خانه گلشن است
با سرو سیم ساق چه حاجت کنار جوی

چون هست عارضش گل سیراب کو مخند
با قد چون صنوبرا و سرو گو مروی

ابن یمین ز ضربت چوگان زلف او
دارد دل شکسته و سرگشته همچو گوی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۱۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۱۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.