۲۰۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۱۲

زهی بوقت سخن لعلت از در افشانی
شکسته رونق بازار گوهر کانی

حدیث طره مشکینت قصه ایست دراز
بکنه آن نرسد خاطر از پریشانی

توئی که مینهد آبحیات از دل پاک
به پیش لعل تو بر خاک تیره پیشانی

دلم وصال تو میجست عقل میگفتش
بخیره کشتی بر خشگ تا بکی رانی

شکایتی ز تو گر هست با تو گویم و بس
که گر ز تست مرا درد هم تو درمانی

بجز موافق طبع تو یکنفس نزنم
گرم بر آتش سوزان چو عود بنشانی

بیا که ابن یمینت بدیده جا سازد
که جویبار سزد جای سرو بستانی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۱۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۱۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.