هوش مصنوعی: این متن شعری عرفانی و فلسفی است که به مفاهیمی مانند عشق، خودشناسی، رهایی از قید و بندهای دنیوی، و سفر روحانی اشاره دارد. شاعر از پرده‌های ظاهری زندگی سخن می‌گوید و خواننده را به کشف رازهای درونی و رسیدن به حقیقت الهی دعوت می‌کند. در این شعر، مفاهیمی مانند عشق به عنوان پایه‌ی زندگی، رهایی از طبیعت مادی، و رسیدن به معرفت الهی مورد تأکید قرار گرفته‌اند.
رده سنی: 18+ این متن دارای مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربه‌ی زندگی دارد. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و نمادهای پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر دشوار باشد.

بخش ۳۰ - مقالت ششم در اعتبار موجودات

لعبت بازی پس این پرده هست
گرنه بر او این همه لعبت که بست

دیده دل محرم این پرده ساز
تا چه برون آید از این پرده راز

در پس این پرده زنگار گون
عاریتانند ز غایت برون

گوهر چشم از ادب افروخته
بر کمر خدمت دل دوخته

هیچ در این نقطه پرگار نیست
کز خط این دایره بر کار نیست

این دو سه مرکب که به زین کرده‌اند
از پی ما دست گزین کرده‌اند

پیشتر از جنبش این تازگان
نوسفران و کهن آوازگان

پایگه عشق نه ما کرده‌ایم؟
دستکش عشق نه ما خورده‌ایم؟

در دو جهان عیب و هنر بسته‌اند
هر دو به فتراک تو بربسته‌اند

نیست جهانرا چو تو همخانه‌ای
مرغ زمین را ز تو به دانه‌ای

بگذر از این مرغ طبیعت خراش
بر سر اینمرغ چو سیمرغ باش

مرغ قفس پر که مسیحای تست
زیر تو پر دارد و بالای تست

یا ز قفس چنگل او کن جدا
یا قفس خویش بدو کن رها

تا بنه چون سوی ولایت برد
در پر خویشت بحمایت برد

چون گذری زین دو سه دهلیز خاک
لوح‌تر از تو بشویند پاک

ختم سپیدی و سیاهی شوی
محرم اسرار الهی شوی

سهل شوی بر قدم انبیا
اهل شوی در حرم کبریا

راه دو عالم که دو منزل شدست
نیم ره یکنفس دل شدست

آنکه اساس تو بر این گل نهاد
کعبه جان در حرم دل نهاد

نقش قبول از دل روشن پذیر
گرد گلیم سیه تن مگیر

سرمه کش دیده نرگس صباست
رنگرز جامه مس کیمیاست

تن چه بود ریزش مشتی گلست
هم دل و هم دل که سخن با دلست

بنده دل باش که سلطان شوی
خواجه عقل و ملک جان شوی

نرمی دل میطلبی نیفه‌وار
نافه صفت تن بدرشتی سپار

ایکه ترابه ز خشن جامه نیست
حکم بر ابریشم بادامه نیست

خوبی آهو ز خشن پوستیست
رقش از آن نامزد دوستیست

مشک بود در خشن آرام گیر
گردد پر کنده چو پو شد حریر

گر شکری با نفس تنگ ساز
ور گهری با صدف سنگ ساز

گاه چو شب نعل سحرگاه باش
گه چو سحر زخمه گه آه باش

بار عنا کش به شب قیرگون
هر چه عنا بیش عنایت فزون

ز اهل وفا هرکه بجائی رسید
بیشتر از راه عنائی رسید

نزل بلا عافیت انبیاست
وانچه ترا عافیت آید بلاست

زخم بلا مرهم خودبینیست
تلخی می مایه شیرینست

حارسی اژدرها گنج راست
خازنی راحتها رنج راست

سرو شو از بند خود آزاد باش
شمع شو از خوردن خود شاد باش

رنج ز فریاد بری ساحتست
در عقب رنج رسی راحتست

چرخ نبندد گرهی بر سرت
تا نگشاید گرهی دیگرت

در سفری کان ره آزادیست
شحنه غم پیش رو شادیست
وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۳۸
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۲۹ - داستان پیر خشت‌زن
گوهر بعدی:بخش ۳۱ - داستان سگ و صیاد و روباه
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.