۱۳۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ١٠٣

چیزیکه رفت رفت مکن یاد ازو دگر
زیرا که تازه کردن غم کار عقل نیست

تا نقد روزگار تو را کم زیان شود
بگذر از آن متاع که دربار عقل نیست

خار عقال عقل بیفکن زبار دل
غم یار آن کسی است که او یار عقل نیست

مانند بلبلان همه بی برگ و بینواست
هر دل که خستگی وی از بار عقل نیست

خوش روزگار ابن یمین کش خدای داد
آزادگی از آن که گرفتار عقل نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ١٠٢
گوهر بعدی:شمارهٔ ١٠۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.