۱۵۸ بار خوانده شده
مرا بدرگه دولت پناه سرور عهد
که با جلالت قدرش سپهر اعلا نیست
امید عاطفت آورد ز آنکه میگفتند
که در جهان بفتوت کسیش همتا نیست
بلی ز هر چه شنیدم هزار چندانست
ولی چه سود کز آن هیچ بهره ما نیست
نمیکند نظر مرحمت بابن یمین
ز حال ابن یمینش خبر همانا نیست
جناب حضرت والاش هست دریائی
که چون محیط سپهرش کرانه پیدا نیست
بغیر بنده نبینی بر آن لب دریا
کسیکه مشرب عذبش ازو مهنا نیست
من ار ز ساحل آن تشنه باز میگردم
گناه بخت منست این گناه دریا نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
که با جلالت قدرش سپهر اعلا نیست
امید عاطفت آورد ز آنکه میگفتند
که در جهان بفتوت کسیش همتا نیست
بلی ز هر چه شنیدم هزار چندانست
ولی چه سود کز آن هیچ بهره ما نیست
نمیکند نظر مرحمت بابن یمین
ز حال ابن یمینش خبر همانا نیست
جناب حضرت والاش هست دریائی
که چون محیط سپهرش کرانه پیدا نیست
بغیر بنده نبینی بر آن لب دریا
کسیکه مشرب عذبش ازو مهنا نیست
من ار ز ساحل آن تشنه باز میگردم
گناه بخت منست این گناه دریا نیست
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ١۶٢
گوهر بعدی:شمارهٔ ١۶۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.