۱۵۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ٢٣٢

ایدل چه میکنم وطنی را که اندرو
هر دم هزار غصه ز هر سو بمن رسد

در تیه آرزو دهن آز بسته ام
نگشایم ار بمن همه سلوی و من رسد

دنیا کرای آن نکند کز برای آن
بر دامن ضمیر غبار زمن رسد

حقا که از دو کون ملالت بود مرا
گر حکم او بمن بسپاس و بمن رسد

بر جویبار دهر سهی سرو بیش نیست
آزاده ئی چو من که بطرف چمن رسد

گردد سهیل همچو سها مختفی ز شرم
گر برق خاطرم سوی ملک یمن رسد

گر حاسدان بمن نظر شر همی کنند
سهل است کی بقدر ملک اهرمن رسد

با من حسود را نرسد لاف همسری
در منزلت کجا بموحد شمن رسد

کی سرکشی رسد چو سهی سرو جویبار
آن سبزه را که پای بخاک دمن رسد

خواری چرا کشم نخرم عزت خسان
ور جان دهم ثمن چو بوقت ثمن رسد

گلخن چه میکنم بریاضی روم کزو
هر دم بمن نسیم گل و یاسمن رسد

یعنی سوی عزیز جهان کرم شوم
کز جو روی بمن زر مصری بمن رسد

دارای ملک شیخ علی آنکه هر دمم
از گلشن سخاش نسیم سمن رسد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ٢٣١
گوهر بعدی:شمارهٔ ٢٣٣
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.