۱۷۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴٠٧

بتجرید در شهر من شهره ام
چه گفتم خود از من بود شهره شهر

چو عیسی نخواهم زن ار فی المثل
بخواهد ز من نیم خرمهره مهر

گرم زهره بوسی بمنت دهد
مرا آید آن از لب زهره زهر

نجویم بکس التجا جز بحق
ورم خون بریزد بصد دهره دهر

پدر که جان عزیزش بلب رسید چه گفت
یکی نصیحت من گوش کن تو جان پدر

اگر چه دوست عزیزست راز خود مگشای
که دوست نیز بگوید بدوستان دگر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴٠۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴٠٨
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.