هوش مصنوعی:
شاعر در این متن از شهرت خود در شهر میگوید و تأکید میکند که حتی اگر کسی مانند عیسی از او چیزی بخواهد، حاضر نیست نیمی از محبت خود را نیز ببخشد. او به حق پناه میبرد و از سختیهای زندگی مینالد. در پایان، پندی از پدر نقل میکند که راز خود را حتی به دوستان نزدیک نیز نباید گفت، زیرا ممکن است آن راز به دیگران منتقل شود.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و اخلاقی است که درک آنها برای سنین پایینتر دشوار است. همچنین، برخی از مفاهیم مانند شهرت، محبت و رازداری نیاز به تجربه و بلوغ فکری دارد.
شمارهٔ ۴٠٧
بتجرید در شهر من شهره ام
چه گفتم خود از من بود شهره شهر
چو عیسی نخواهم زن ار فی المثل
بخواهد ز من نیم خرمهره مهر
گرم زهره بوسی بمنت دهد
مرا آید آن از لب زهره زهر
نجویم بکس التجا جز بحق
ورم خون بریزد بصد دهره دهر
پدر که جان عزیزش بلب رسید چه گفت
یکی نصیحت من گوش کن تو جان پدر
اگر چه دوست عزیزست راز خود مگشای
که دوست نیز بگوید بدوستان دگر
چه گفتم خود از من بود شهره شهر
چو عیسی نخواهم زن ار فی المثل
بخواهد ز من نیم خرمهره مهر
گرم زهره بوسی بمنت دهد
مرا آید آن از لب زهره زهر
نجویم بکس التجا جز بحق
ورم خون بریزد بصد دهره دهر
پدر که جان عزیزش بلب رسید چه گفت
یکی نصیحت من گوش کن تو جان پدر
اگر چه دوست عزیزست راز خود مگشای
که دوست نیز بگوید بدوستان دگر
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب: قطعه
تعداد ابیات: ۶
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۴٠۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴٠٨
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.