۱۶۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴٣٢

شاه جهان طغایتمور خان تاجبخش
کز قدر و جاه بر سر کیوان نهد سریر

شاهی که از جلالت جاه و علو قدر
تیرش دبیر میسزد و مشتری وزیر

از گلشن مکارم اخلاق او برد
باد صبا بعرصه عالم دم عبیر

از یمن کردگار بتأیید بخت یافت
چیزی که گنج داشت در امکان بجز نظیر

بیرون کشد ز عرصه عالم عدوش را
احداث دهر بر صفت موی از خمیر

پیکان آب داده او روزکار زار
بیرون جهد ز جوشن و خفتان که از حریر

حکمی که بر سپهر کند بخت نوجوانش
جز امتثال آن نکند این سپهر پیر

گشت بد سگال وی از زندگی نفور
زانش همی رسد بفلک هر زمان نفیر

در تیره شب بدیده موران فرو کند
شست وی از کمان کیانی هزار تیر

از بیقرار خامه او ملک را قرار
ای چشم دین و ملک بنور رخش قریر

شاها توئی که بر فلک اجرام سعد را
در نیک و بد موافق رایت بود مسیر

از عکس تیغ سبز تو شد کور دشمنت
افعی بلی ز عکس زمرد شود ضریر

خصم تو گر شود همه تن جامه چون پیاز
زودش فلک برهنه بسازد بسان سیر

بهر وجود جود تو پیدا کند فلک
مالی که هست گر ز قلیل و اگر کثیر

تا دست درفشانت ببخش در آمدست
در کاینات می نتوان یافت یک فقیر

در روزگار عدل تو از یمن رافتت
نوشد بره دلیر ز پستان شیر شیر

دوران بعهد عدل تو در حفظ کاروان
از ترک رهزن فلکی میدهد سفیر

شاها منم که بلبل خوشگوی طبع من
در گلشن مدایح تو میزند صفیر

شعر مرا تو قدر شناسی که در جهان
چون رای روشنت نبود ناقدی بصیر

دارم طمع که ابن یمین را عنایتت
گردد زجور حادثه دهر دستگیر

تا من قصایدی کنم انشا بمدح تو
کاندر کمان فتد ز حسد بر سپهر تیر

تا از امیر و بنده بگیتی نشان بود
تابنده چون امیر بندرت بود خطیر

بادا کمینه بنده میمون جناب تو
بر هر که در زمانه امارت کند امیر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴٣١
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴٣٣
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.