۱۵۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴٨٠

آن دل که داشتم ز وی آزادگی طمع
در چار میخ طبع گرفتار دیدمش

چون نقطه تا نهاد قدم در میان کار
سرگشته گرد خویش چو پرگار دیدمش

وقتست اگر چو سایه نشیند بگوشه ئی
ز آنک آفتاب بر سر دیوار دیدمش

حاجت بگلشنش نبود چون ز روی و موی
بشکفته شنبلید و سمنزار دیدمش

با اینهمه چو ابن یمین گر چه مجرم است
واثق بعفو شامل دادار دیدمش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴٧٩
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴٨١
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.