۱۱۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵٠٣

کریم دولت و دین سرور زمان و زمین
توئی که مثل تو گیتی ندید داور خویش

سزد که خسرو سیارگان ز بهر شرف
ز خاکپای شریف تو سازد افسر خویش

عروس مملکت اندر زمان جلوه گری
کند ز گوهر تیغ و سنانت زیور خویش

منم که در گه مدحت زبان خوش سخنم
کند ز تیغ بلارک پدید گوهر خویش

پناه اهل هنر چون جناب تست چه شد
که یادمی نکنی از غلام کمتر خویش

من ار نیایم و لطفت نخواندم باشم
چنانکه آیم ورانی بعنفم از در خویش

کجاست آن کرم طبع و آن سخاوت نفس
که ذات پاک ترا ساختند مظهر خویش

ز وصلشان چو خلایق مراد یافت چه شد
که چهره شان بنمائی بچشم چاکر خویش

چرا بسیم و زرم تربیت نفرمائی
چرام خلعت فاخر نپوشی از بر خویش

که هر که بنده او زر بود بازادی
همی دهد ز سر علم گونه زر خویش

جهان بکام تو بادا و باشد از پی آنک
جها ندید جهاندار جز تو درخور خویش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵٠٢
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵٠۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.