۱۳۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵٢٨

آنرا که بخت یار و سعادت بود رفیق
باشد گشاده سوی مراد دلش طریق

منت خدایرا که مرا کرد کامکار
بر چشمه سار کوثر و برهاند از حریق

ناخوانده همچو روزی نیک اختران رسید
با طلعتی چو روز شب قیرگون غسیق

برجستم از نشاط و صراحی گرفته پیش
بر دست او نهاده یکی ساغر رحیق

می خورد و مست گشت و بخفت و بخواب رفت
ذکر اللتی و ما فعلت به بعد لا یلیق

هنگام صبحدم چو سر از خواب برگرفت
بگشاد لب بخنده و پس گفت ای صدیق

در حیرتم ز ابن یمین و شطارتش
تا ره چگونه برد شب تیره در مضیق
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵٢٧
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵٢٩
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.