۱۴۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵٩١

پیشتر زین چند گاهی دل پریشان داشتم
خود چه میگویم ز دل صد رنج بر جان داشتم

یوسف مصر کرم را از تکسر شکوه ئی
بود و من یعقوب وش دل بیت احزان داشتم

آن علی علم حسن سیرت علاءالدین حسین
کز غم او چشم و دل گریان و بریان داشتم

بسکه بر خاطر ملالت بود مستولی مرا
همچو گنج آرامگه در کنج ویران داشتم

از جفای چرخ چوکانی دل آزرده را
بر سر میدان غم چون گوی گردان داشتم

گر چه بر من ز آن تکسر گشت رمزی آشکار
لیک چون خوش نامدم از خویش پنهان داشتم

ور چه یکساعت نبودم دور ازو بی درد دل
لیکن از دیدار او امید درمان داشتم

منت ایزد را که دیدم در زمان صحتش
گشته ایمن ز آنچه دل از وی هراسان داشتم

بعد ازین شکرست چون ابن یمین کارم از آنک
حاصلم شد هر چه چشم آن ز یزدان داشتم

گر بماضی شرح دادم اختصاص خود بدو
ظن مبر کانحال ماضی بد که من آن داشتم

داشتم در دل هوای او و خواهم داشتن
تا ابد چون دائم او را رکن ایمان داشتم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵٩٠
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵٩٢
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.