۱۴۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶٠١

خردم راه قناعت بنمود از سر لطف
جز بر آنراه که او گفت قدم ننهادم

منم آن آب قناعت زده بر آتش حرص
که سراسر کره خاک نماید بادم

شد چو طفلان دلم از محنت شاگردی سیر
ز آنزمان باز که پیر خردست استادم

خالقم را شده ام خادم از اخلاص چنان
که ز مخدومی مخلوق نیاید یادم

می نخواهم شدن از کوی قناعت بیرون
سیل افلاس گر از بن بکند بنیادم

میبرد ابن یمینم ره خرسندی پیش
دو سه روزیکه درین دیر خراب آبادم

نبود صحبت شیرین پسران بی شوری
زینسبب کوه نشین بر صفت فرهادم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶٠٠
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶٠٢
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.