۱۰۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶٢٣

گاه آن باشد که باشم پای بر جا همچو قطب
آسمان آخر چو خود سرگشته تا کی داردم

گر چه گردون اینزمان یکسر سخن با من گذاشت
زان چه حاصل چون زمانی بیسخن نگذاردم

در کفم روزی نبیند کس وجوه یک شبه
با همه گو هر که ابر دیدگان میباردم

نه چرا از فقر نالم چون خرد فلاح وار
تخم صبر اندر زمین پاک دل میکاردم

تلخ تخمی کشت و دادم آب شور از دیده اش
لیک میدانم که شیرین میوه ئی بار آردم

بس که گردونرا خوش آمد شربت گفتار من
در گلاب دیده هر دم چون شکر آغا ردم

دائم از روباه بازی خواب خرگوشم دهد
لیک در رخ شیروش در کین دل بگذاردم

هیچ دانی کز چه عیبم گشت گردون کینه ور
زانکه چون ابن یمین ز اهل هنر پنداردم

گر چه دارم نطق عیسی لیک بهر مصلحت
گشته ام راضی کزین کون خران انگاردم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶٢٢
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶٢۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.