۱۵۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ٧٧١

میدهد گردون بهر نا مستحقی بهره ها
ز آنچه دریا پرورش دادست و کان اندوخته

روز و شب نا اهل را با سیم و زر دارد چو شمع
زانسبب خندان چو شمع آمد روان افروخته

هدهد قواده را با تاج میدارد نگاه
باز را بین پایها در بند و چشمان دوخته

عیبش آخر این نه بس کابن یمین از دور اوست
با زلال شعر خود در تیه حرمان سوخته

هین مکن با عیب گردون ساز ایدل بهر آنک
با هنرمندان بود بر قصد جان آموخته
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ٧٧٠
گوهر بعدی:شمارهٔ ٧٧٢
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.