۱۲۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ٨٠٢

ای صاحبی که یابد از لطف دلگشایت
محبوس چاه محنت از بند غم رهائی

گر پرتوی ز رایت بر خاک تیره افتد
هر ذره آفتابی گردد بروشنائی

آنم که فکر بکرم با زیور مدیحت
مشهور عالمی شد در حسن و دلربائی

پیوسته ام بمهرت وز دیگران گسسته
در دیده خاک پایت کرده بتوتیائی

گفتم بصیقل لطف آئینه دلم را
روزی بشادکامی از زنگ غم زدائی

زان پس که چند گاهی بودم بر تو گفتی
در حضرتت بخوانم اصغا اگر نمائی

گر هرگزم نبینی در خاطرت نیایم
وانگه که پیشت آیم گوئی فلان کجائی

هرگز مباد بندی بر کارت اوفتاده
از کارم ار چه بندی هرگز نمیگشائی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ٨٠١
گوهر بعدی:شمارهٔ ٨٠٣
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.