۱۴۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ٨٢٢

جهد کردیم بسی تا دو سه روزی ز حیات
دم بر آریم بکام دل خود با یاری

عمر شد در سر این آرزو و دست نداد
آنکه آید بکفم تازه گل بی خاری

من تهیدستم و آزاده چو سرو از پی آن
ندهد سرو صفت شاخ امیدم باری

ای بسا یار که دارد ز پی کار جهان
هر که دارد خردی بنده ندارد باری

چون نصیحت گر من دید مه در رسته آن
من نه آنم که بدم گرم کنم بازاری

گفت ازین بهترک آخر غم کاری میخور
گفتم الحق چه توان گفت بگو غمخواری

ز آن شد آشفته چنین ابن یمین تا نبود
همچو اهل خردش بهر جهان تیماری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ٨٢١
گوهر بعدی:شمارهٔ ٨٢٣
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.