هوش مصنوعی:
شاعر در این شعر از عشق و درد ناشی از آن سخن میگوید. او از یاری که دلش را برده و او را در آتش شوق میسوزاند، شکایت میکند. شاعر همچنین به زیباییهای طبیعت و شباهت آن به حالات درونی خود اشاره میکند و در نهایت به این نتیجه میرسد که نمیتوان دو عشق را در یک دل جای داد.
رده سنی:
16+
این شعر حاوی مفاهیم عمیق عاطفی و فلسفی است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعارهها و تشبیهات پیچیده نیاز به سطحی از بلوغ فکری و تجربهی زندگی دارد.
غزل ۱۳۱
دوشم آن سنگ دل پریشان داشت
یار دل برده دست بر جان داشت
دیده در میفشاند در دامن
گوییا آستین مرجان داشت
اندرونم ز شوق میسوزد
ور ننالیدمی چه درمان داشت
مینپنداشتم که روز شود
تا بدیدم سحر که پایان داشت
در باغ بهشت بگشودند
باد گویی کلید رضوان داشت
غنچه دیدم که از نسیم صبا
همچو من دست در گریبان داشت
که نه تنها منم ربوده عشق
هر گلی بلبلی غزل خوان داشت
رازم از پرده برملا افتاد
چند شاید به صبر پنهان داشت
سعدیا ترک جان بباید گفت
که به یک دل دو دوست نتوان داشت
یار دل برده دست بر جان داشت
دیده در میفشاند در دامن
گوییا آستین مرجان داشت
اندرونم ز شوق میسوزد
ور ننالیدمی چه درمان داشت
مینپنداشتم که روز شود
تا بدیدم سحر که پایان داشت
در باغ بهشت بگشودند
باد گویی کلید رضوان داشت
غنچه دیدم که از نسیم صبا
همچو من دست در گریبان داشت
که نه تنها منم ربوده عشق
هر گلی بلبلی غزل خوان داشت
رازم از پرده برملا افتاد
چند شاید به صبر پنهان داشت
سعدیا ترک جان بباید گفت
که به یک دل دو دوست نتوان داشت
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۹
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل ۱۳۰
گوهر بعدی:غزل ۱۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.