۱۶۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۹ - در مدح صدر سعید قوام الدین ابوالفتوح

زهی ز رای تو روشن جهان تیغ و قلم
فلک بدست تو داده عنان تیغ و قلم

قوام دین سر احرار و اختیار ملوک
که نیست جز تو کسی قهرمان تیغ و قلم

توئی که هستی از گوهر سخا و کرم
توئی که هستی از خاندان تیغ و قلم

توئی که ترا گاه دانش و مردی
بیان فضل و فصاحت بنان تیغ و قلم

نفاذ امر تو وسطوت اشارت تست
مضا و هیبت و حکم روان تیغ و قلم

همی فرازد از تو سپهر فضل و هنر
همی فروزد از تو جهان تیغ و قلم

خطا نیفتد بر تیغ و بر قلم پس ازین
که پاس حکم تو شد پاسبان تیغ و قلم

ازان هنر که عیان گشت نزد عقل از تو
نبود صد یک ازان در گمان تیغ و قلم

شدست ویران از تو نهاد بخل و ستم
شدست پیدا از تو نهان تیغ و قلم

خجل شوند همی از زبان دربارت
زبان پر گوهر و در فشان تیغ و قلم

صریر کلک تو و عکس خنجر تو همی
چو رعد و برق جهد زاسمان تیغ و قلم

ببحر ماند دستت ازان همی خیزد
همیشه زو گهر و خیزران تیغ و قلم

شدست کند ز جود تو حرص آز و نیاز
شدست تیز بمدحت زبان تیغ و قلم

رواست گر بمدیح تو تر کنند زبان
که پر ز گوهر کردی دهان تیغ و قلم

ز آب لفظ تو و آبروی دشمن تست
اگر ز آب بود زنده جان تیغ و قلم

بجز دل تو نباشد جهان عدل و سخا
بجز کف تو نزیبد مکان تیغ و قلم

کنون که تیغ و قلم در ضمان دست توأند
شدند دولت و دین در ضمان تیغ و قلم

عدو و ناصح تو کرده عقد گردن و گوش
زدر و لعل که خیزد ز کان تیغ و قلم

بلفظ عذب تو و خون دشمنت گوئی
که رفت بیع و شری درمیان تیغ وقلم

زلفظ گوهر کرد آنزخونسرشت این مشک
که هست مشک و گهر کاروان تیغ و قلم

شدند تیغ و قلم جان ستان و روزی بخش
ز دست و بازوی تست این توان تیغ و قلم

بروز کینه چو گیری بدست قبضه تیغ
بر افکند عدویت طیلسان تیغ و قلم

نهد بنزد تو تیغ و قلم عطارد و شمس
زشرم چون تو کنی امتحان تیغ و قلم

کف تو هست سپهر سخا و عالم را
نمود شام و شفق از زبان تیغ و قلم

جهان شداست چو روی گل و دل لاله
که بشکفید ز تو بوستان تیغ و قلم

بیان تیغ و قلم شد کف و زبان تو زانک
فصاحتست و شجاعت بیان تیغ و قلم

سباع و انس گه رزق میهمان توأند
تو روزی همه میده ز خوان تیغ و قلم

نیام و ملقمه زان بیشتر سیه پوشند
که پوست دشمن تست آشیان تیغ و قلم

فلک چو دست تو هرگز کجا بود ور چه
دهد شهاب و مجره نشان تیغ و قلم

جهان بخندداز خرمی چو صبح و چو گل
چو اشگبار شود دیدگان تیغ و قلم

ز تف خشم تو نز بوی مشک و کافورست
که خشک مغز شدند استخوان تیغ

بروز کار تو اندر ز مردی و دانش
پر از عجایب شد داستان تیغ و قلم

چو دید چرخ ز کار تو و شجاعت تو
چه گفت؟گفت زهی پهلوان تیغ و قلم

بناز از قلم خویش و تیغ گوهر بار
که می بنازد از تو روان تیغ و قلم

همیشه تازبردست آسمان وش تو
همی کنند قران اختران تیغ و قلم

همه سعادت تأثیرشان نثار تو باد
که جز بسعد نباشد قران تیغ و قلم

کسیکه باشد با تو دورویه و دو زبان
بدین دو بادا همداستان تیغ و قلم

بریده باد بتیغ و سرشته باد بخون
سرو زبان عدویت بسان تیغ و قلم

بعقل گفتم کز مدح های خواجه ما
کدام لایق تر گفت آن تیغ و قلم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۸ - در مدح صدر اجل رکن الدین
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۰ - درمدح صدرالدین
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.