۱۴۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲ - در مدیح

المنة لله تبارک و تعالی
کاسلام گرفت از تو و جاه تو جمالی

المنة لله که بیفزود بجاهت
هم مسند و هم منبر را فرو جلالی

المنة لله که بیستان شریعت
از تخم برومند برون داد نهالی

المنتة لله که بر چرخ سیادت
بدری شده بینیم فروزنده هلالی

المنة لله که ترا داد بفضلش
ملکی که مرآنرا نبود هیچ زوالی

المنة لله که بزیر قلم تست
هرجا که بود حکم حرامی و حلالی

المنة لله که بدیدیم بکامت
احباب تو دلشاد و بداندیش بحالی
آخر چو بود عمر همه کام برآید
شب گر چه بود تیره هم آخر سحر آید

هان درنگرای صدر مهین بر خلفت هین
در مسند و جای تو بدین رونق و تمکین

دانم که برآسود روان تو درین حال
چون مسند تو یافت بفرزند تو تزیین

ای گشته بفضل و بهنر پشت افاضل
وی بوده بعلم و بشرف فخر سلاطین

امروز بیفزود بتو رونق اسلام
و امروز قوی گشت بتو قاعده دین

بو یوسف قاضی و شریح این دو بیابند
تا گیرند احکام حکومت ز تو تلقین

زین پس نخورد خامه بیمار مزور
زین پس نکند کجروی از سهم تو فرزین

از بهر چنین مژده کم از قدر تو باشد
گر چرخ نثار تو کند خوشه پروین
والله که شده چشم شریعت بتو روشن
حقا که شد اسلام بجاه تو مزین

بنشست بجای پدر آن خواجه مطلق
و او از برآمد زفلک قد رجع الحق

آراسته شد صدر بصد حشمت و تمکین
وافروخته شد شرع بصد زینت و رونق

ای باهمه دلها چو روان گشته موافق
وی در همه چیزی چو خرد بوده موفق

امروز شریعت بمکان تو مکینست
و امید خلایق بوجود تو محقق

جز تو که رسیدست بدین پایگه انصاف
جز تو که نشستست برین جایگاه الحق

تا مسند تو دید فلک از سر غیرت
هر شب فکند در سیهی جامه ازرق

یک شعله زرای تو بود چشمه خورشید
یک پایه زجاه تو بود سقف معلق
آنی که جهانرا تو شدی منعم و مخدوم
هم قمع سمتکاری و هم نصرت مظلوم

ای آنکه کهین پایه ات اوج زحل آمد
وز چرخ خطابت همه صدر اجل آمد

هر خدمت و تشریف که فرمود شهنشاه
کم زانکه بود لایق و بیش از امل آمد

باران سخا ابر دو دست تو ببارید
تا پای عدوی تو ازان در وحل آمد

ایچرخ بدین مژده سراز عرش بر افراز
کت کوکب مسعود به بیت العمل آمد

بیت الشرف اوست بجز عدل نیابی
آنگاه که خورشید ببرج حمل آمد

شادند بدین مژده جهانی که خورد غم
گر خصم ترا صعب چو روز اجل آمد

گلرا بود آسایش و آرایش و راحت
اکنون چه توانکرد چو مرگ جعل آمد
امروز شد از جاه تو آراسته مسند
و امروز بخندید گل شرع محمد

ای خاتم تو نسختی از نقش سلیمان
کلکت اثر معجزه موسی عمران

امروز بدین شغل که تا بود ترا بود
گفتن بنوی تهنیتی پیش تو نتوان

نواب ترا بود اگر بود تغیر
ورنه تو همانی و نیفزود ترا زان

آنگه که تو از غیب برون نامده بودی
هم حاکم مطلق بدی و صاحب فرمان

روزی دو اگر بود مفوض بد گرکس
تخفیف نبودست غرض زان و چنین دان

از عزل سلیمان نبود گر دو سه روزی
انگشتریی گمشد از انگشت سلیمان

در آرزوی مشتری آنست و عطارد
کاین کاتب مجلس بود آن نایب دیوان
بخشایش و بخشش کن و انصاف و سیاست
کاینست و جز این نیست از ارباب ریاست

والله که جوانی چو تو از گوهر آدم
از کتم عدم نامده در حیز عالم

هم آستن علم در ایام تو معلم
هم قاعده شرع باحکام تو محکم

باشی بهمه وقت تو منصور و مظفر
گر خصم قوی باشد و گر حادثه معظم

بشناس حق نعمت حق جل جلاله
تا با تو چه فضل و چه کرم کرد بهردم

از بدو وجود تو الی یومک هذا
بس منصب عالی که تراداشت مسلم

دادت هنر و فضل و حیا و کرم وجود
علم و ورع و حلم و تواضع همه باهم

در گوهر کس اینهمه خصلت نبود جمع
با آدمیی این همه معنی نبود ضم
یارب بکرم او را منصور همیدار
وز دولت او چشم بدان دور همیدار

تا باد جهان دولت این صدر جهان باد
حکمش چو قضا در همه اطراف روان باد

حل همه اشکال ازان لفظ و بیانست
فیض همه ارزاق ازان کلک و بنان باد

جانت ز همه نایبه در حفظ خدایست
جاهت ز همه حادثه در حصن امان باد

از قوت حلمت اثر سنگ زمنیست
از سرعت عزمت مدد سیر زمان باد

در پای تو افتاده فلک همچو رکابست
در دست مراد تو جهان همچو عنان باد

هر چیز که آن خیر و صلاحست و صوابست
در حکم تو و لفظ تو و کلک تو آن باد

کار ولی و کار عدویت ببد و نیک
چونانکه ترا باید پیوسته چنان باد
پشت تو قوی باد بدین صدرل و برادر
جان و دل بدخواه شما هر دو پر آذر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱ - در مدح رکن الدین
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳ - در مدیح
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.