۲۰۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۵ - آری شود ولیک بخون جگر شود

ای خسروی که هر که کند بندگی تو
هم تاج بخش گردد و هم تاجور شود

هر دم به بندگی تو این خیمه کبود
چون خرگه ایستاده و بسته کمر شود

جان خرد ز خلق تو مشگ تبت برد
کام سخن ز نام تو تنگ شکر شود

بر طوطی سخن چو هما سایه فکن
تا همچو باز چتر تو گردون سپر شود

ملک تو از میامن دین پروری تو
والله که کارنامه فتح و ظفر شود

گردون ضمان همی‌کند از عدل شاملت
کایام تو موافق عدل عمر شود

این اعتقاد خوب تو در حق اهل علم
میخ و طناب مملکت بحر و بر شود

مشاطه عروس بیان گشت و صف شاه
تا جان بوحنیفه ازو جلوه گر شود

از عطف مادرانه شاهم توقع است
کو دایه نوازش این بی پدر شود

تا این نهال نو زده ناگه ثمر دهد
تا این هلال نو شده آخر قمر شود

وز دولت تو کارک این سوخته جگر
با دشمنان خام طمع پخته‌تر شود

در حق این ضعیف خطا نیست ظن شاه
گر رای انورش پی فضل و هنر شود

هر روبهی که در حرم شاه راه یافت
از فر شاه در دهن شیر نر شود

خورشید لطف شاه چو پرتو همی زند
خاکی که مستعد قبولست زر شود

هر قطره کابر تربیتش رشح می‌کند
بر گردن ثنای تو عقد گهر شود

با اینهمه تراکم غم خوشدلست اگر
در ظل رحمت ملک دادگر شود

دلتنگ غنچه را چه شکرخندها بود
گر در حمایت دم باد سحر شود

با آفتاب چرخ چراغ افکند به نور
گر از قبول شاه محل نظر شود

هر موی بر تنم به دعا صد زبان شدست
تا با غریم شکر مگر سر به سر شود

بر شد ز چرخ قدر من از التفات شاه
این سعدکی مساعد هر مختصر شود

چون من به عمرها سمنی بشکفد به باغ
چون من به سالها گهری نامور شود

تا مادر زمانه بزاید چو من پسر
ای بس که چرخ سرزده زیر و بر شود

بس دیده ستاره که از شب به در جهد
بس جان صبح کز تن عالم به در شود

گویند صبر کن که شود خون ز صبر مشک
آری شود ولیک به خون جگر شود

قطره بلی گهر شود اندر دل صدف
لیکن به شرط آنکه صدف کور و کر شود

تا سیر هفت مهره تابان رسد به پای
تا دور هفت حقه گردون به سر شود

بادا خروش کوس تو در گوش روزگار
چونانکه شرق و غرب جهان را خبر شود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۴ - جواب مجیر بیلقانی
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۶ - غم خان و مان
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.