۱۳۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۴ - دوری

بخدائی که عقل کلی را
بر درش سر بر آستان دیدم

از پی وصف حضرت عزش
دهن نطق بی زبان دیدم

که من از دوری تو دور از تو
بی تکلف هلاک جان دیدم

در دل از اشتیاق خدمت تو
شعله ها تا بآسمان دیدم

غیبت تو نه آن اثرها کرد
که توان گفت مثل آن دیدم

دوستانرا که پیش طلعت تو
دسته دسته زمان زمان دیدم

هست ماهی خدای میداند
که اگر از یکی نشان دیدم

بود ذات تو همچو آینه
کاندران روی دوستان دیدم

بیتو تاریک شد جهان بر من
که برویت همه جهان دیدم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۳ - سوزیان
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۵ - خلعت خاص
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.