۱۶۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۹ - غله

ای آنکه بنزد عقل فاضلتر
از آب حیات خاک پای تو

تشویر همی خورد بهشت الحق
از مجلس بزم دلگشای تو

بگشاده ملک زبان بمدح تو
بر بسته فلک میان برای تو

افلاک چو ذره ز قدر تو
خورشید چو شعله ز رای تو

هم باشد دون قدرت ار باشد
بر اوج نهم سپهر جای تو

خادم ز صداعها که می آرد
همچون خجلی است از لقای تو

این غله محقری که فرمودند
بهر رهی سخن سرای تو

فضلی بکن و ازان خشگم ده
تا بفزایم ز جان ثنای تو

کامروز هم جهان همی کوبند
چه خشک و چه تر در آسیای تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۸ - خاطر وقاد
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۰ - رسم
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.