۱۷۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۹

وای ایدوستکه بیوصل تو عیشم خوش نیست
چو نبود خوشکه مرا آن دورخ مهوش نیست

بر رخت آتشی از عشق برافروخته اند
کیست کش از پی دل نعل درین آتش نیست

چه کند ماه که درششدرحسن از تو بماند
که همه نقش مه و پروین بیش از شش نیست

بهر یکبوسه که جان داده ام آنرا ببها
اینهمه ناخوشی انصاف بده هم خوش نیست

چند بی فایده فریاد کنم کاندر شهر
هیچکس را غم این سوخته غمکش نیست

هان بپرهیز ز تیر سحر من که مرا
هیچ تیری بجز از یارب در ترکش نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.