۱۶۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۴

یک روز اگر زانکه تو را با تو گذارند
بس قصه ی بیداد تو کز خون بنگارند

بس بی گنهان کز تو سحرگاه بنالند
بس بیوه زنان کز تو شبانگاه بزارند

بس خاک که از دست تو ریزند بسربر
بس آب که از جور تو از دیده ببارند

غافل مشو ای خفته که از ظلم تو هر شب
در حضرت ایزد ز تو در سجده هزارند

گیرم ز کسی شرم نداری و نترسی
تا پیش تو عیب تو همی گفت نیارند

باری زخدا هم بنترسی تو که در حشر
این کرده و این دیده همی بر تو شمارند

بس شرم و خجالت که تو را خواهد بودن
گر آینه فعل تو در روی تو دارند

این ناز و تنعم که تو در پیش گرفتی
شک نیست که خوش میگذرد گر بگذارند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.