هوش مصنوعی:
شاعر در این شعر از غم و اندوه ناشی از دوری معشوق میگوید و بیان میکند که بدون او قادر به انجام هیچ کاری نیست. او از این میترسد که جانش از تن بیرون رود، چرا که معشوق به دیدارش نمیآید. شاعر از بیخبری معشوق از حالش مینالد و میگوید که هر شب تا صبح از غم او خواب به چشمش نمیآید. او سعی میکند حالش را بپوشاند، اما اشکهایش مانع این کار میشوند. شاعر از روزگار بد شکایت میکند و میپرسد آیا از این بدتر هم ممکن است پیش آید؟ او از معشوق میپرسد که چرا نمیآید و در پایان از خداوند میخواهد که این شبهای سحرگاهی را به پایان برساند.
رده سنی:
16+
محتوا شامل مضامین عاشقانهای است که درک آنها نیاز به بلوغ عاطفی دارد. همچنین، بیان احساسات عمیق مانند غم و اندوه ناشی از دوری معشوق ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد.
شمارهٔ ۳۵
بی توام کار بر نمی آید
بر من این غم به سر نمی آید
ترسم از تن بدر شود جانم
کز درم دوست در نمی آید
دل چو دلدار دورگشت از من
نیک و بد زو خبر نمی آید
هر شبی تا به روزم از غم تو
مژه بر یکدگر نمی آید
می کنم جهد تا بپوشم حال
دیده با اشک بر نمی آید
ننالم ز هیچ بد روزی
کم ازان بد بتر نمی آید؟
روز بگذشت و هم نیامدیار
تو چه گوئی مگر نمی آید
این همه یارب سحرگاهی
خود یکی کارگر نمی آید
بر من این غم به سر نمی آید
ترسم از تن بدر شود جانم
کز درم دوست در نمی آید
دل چو دلدار دورگشت از من
نیک و بد زو خبر نمی آید
هر شبی تا به روزم از غم تو
مژه بر یکدگر نمی آید
می کنم جهد تا بپوشم حال
دیده با اشک بر نمی آید
ننالم ز هیچ بد روزی
کم ازان بد بتر نمی آید؟
روز بگذشت و هم نیامدیار
تو چه گوئی مگر نمی آید
این همه یارب سحرگاهی
خود یکی کارگر نمی آید
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۸
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.