۱۹۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۵

بی توام کار بر نمی آید
بر من این غم به سر نمی آید

ترسم از تن بدر شود جانم
کز درم دوست در نمی آید

دل چو دلدار دورگشت از من
نیک و بد زو خبر نمی آید

هر شبی تا به روزم از غم تو
مژه بر یکدگر نمی آید

می کنم جهد تا بپوشم حال
دیده با اشک بر نمی آید

ننالم ز هیچ بد روزی
کم ازان بد بتر نمی آید؟

روز بگذشت و هم نیامدیار
تو چه گوئی مگر نمی آید

این همه یارب سحرگاهی
خود یکی کارگر نمی آید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.