۱۵۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۸

چرخ از من قرار من بستد
تا ز دستم نگار من بستد

ماه مشگین عذار من بربود
سروچابک سوار من بستد

خود دلی داشتم من از همه چیز
عشق بی اختیار من بستد

گله کردست ابر از چشمم
که به یک بار کار من بستد

هجر میکرد قصد جانم و چرخ
یار او گشت و یار من بستد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.