۱۷۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۹

دلم از دیده برون می آید
چه دهم شرح که چون می آید

حل شده دل زره دیده برفت
زان سرشکم همه خون می آید

دل اگر خود همه از سنگ بود
به کف عشق زبون می آید

یارب آن مه به چه ماند یارب
که هم از حلقه کنون می آید

چشم خیره شود از طلعت او
کز در حجره درون می آید

ایکه در رنگ و طراوت رخ تو
از گل و لاله فزون می آید

خیز و از پرده برون آی تو نیز
که گل از پرده برون می آید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.