۱۶۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۴

دلم زدرد تو خون شدترا چه غم دارد
نه عشق تو چو منی در زمانه کم دارد

مرا بعشوه ازین بیش در جوال مکن
که دل چو وعده تو پای در عدم دارد

ز روی خوب تو دانی که بر تواند خورد؟
کسی خورد که بخروارها درم دارد

میان اینهمه محنت نگوئیم چونی
کسیکه چو نتوکسی دارد او چه غم دارد

ز روزگار قفاها چنین خورد بیشک
چو من گدای که معشوق محتشم دارد

گمان من همه این بود کوچودل ببرد
بجان ندارد قصدی ولیک هم دارد

دل من ارزجهان اختیار عشق تو کرد
سزای خویش بدین کرده لاجرم دارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.