۱۵۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۵

مرا از چون تو یاری میگزیرد
که خود درد منت دامن نگیرد

لب بیجاده رنگت گر شوم کاه
بایزد گر مرا هرگز پذیرد

دلم شمعیست کاندر وصل و هجرت
ببوسی زنده وز بادی بمیرد

نخواهم بردن از خصم تو خواری
کزین معنیم باری میگزیرد

مرا گویند حال دل بدو گوی
چه خوانم قصه چون دروی نگیرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.