۱۱۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۷

عشق تو تا دست سوی جان نبرد
با دل من دست به پیمان نبرد

تا دل من دل ز جهان برنداشت
نام چو تو دلبر جانان نبرد

دیده همی گرید و گو خون گری
چند بدو گفتم و فرمان نبرد

صبر که میگفت ترا من بَسَم
این همه می‌گفت و به پایان نبرد

دل که همی راه سلامت سپرد
عاقبت از عشق تو هم جان نبرد

با دل خود چاره چه سازم که کس
از دل خود قصه به سلطان نبرد

هم به فدای تو کنم زود جان
گرچه کسی زیره به کرمان نبرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.