۱۷۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۸

تا خط تو رخت بیرون میکشد
ناله من سر بگردون میکشد

زلف تو همچون مهندس بررخت
هر زمان شکلی دگرگون میکشد

خاک پایت خیمه بر مه میزند
آب چشمم سر بجیحون میکشد

با که داند گفت دل جز با لبت
جورها کز زلف شبگون میکشد

بار تو کش چرخ نتواند کشید
خود نپرسی کاین دلم چون میکشد

از فلک هرگز کشیده کی بود
دل ز هجرت آنچه اکنون میکشد

دل که گفت از غم فشاندم آستین
دامن از هجر تو در خون میکشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.