۱۵۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۲

دل چو دم از دلربائی میزند
عافیت را پشت پائی میزند

بازعاشق گشت و معذورست دل
گرچه لاف از بیوفائی میزند

از میان موج خون چون غرقه
دست هر ساعت بجائی میزند

هر دمم دل پیش پائی مینهد
هر زمانم غم قفائی میزند

از غمت شادم که چون بیند مرا
آخر از دل مرحبائی میزند

از همه عالم سر زلفین او
زخم هم بر آشنائی میزند

گرچه شد دل در سرکارش هنوز
در غم او دست و پائی میزند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.