۱۴۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۱

رو که ز عشق تو جز عنا نفزاید
از تو و خوی تو کارکس نگشاید

خود نه حدیثی نه پرسشی نه سلامی
نیک بدیدم من از تو هیچ نیاید

خون دلم میخوری مخور که روانیست
قصد بجان میکنی مکن که نشاید

با رخ تو گر وفا بدی سره بودی
حسن و وفا خود بیک هوا بنپاید

ناز تو و سوز من چنان بنماند
خنده گل و اشک ابر دیر نپاید

هرچه بگریم من از غم تو تو از طنز
گوئی مسکین فلان ز چشم برآید

وه که چنین سخت جان و سنگدل الحق
کس چو من و تو بروزگار نزاید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.