۱۳۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۱

جان من گوئی زتن می بگسلد
یار من هرگه زمن می بگسلد

رشته عهدی که خود بندد همی
بی سبب هم خویشتن می بگسلد

تافکند او دامن اندر پای حسن
سرو دامن از چمن می بگسلد

عشقبازی نیک داند دل و لیک
اولین بازی رسن می بگسلد

از ضعیفی گر همی نالم چونای
همچو چنگم رگ ز تن می بگسلد

هرچه گویم بوسه، میگوید که زر
چون کنم اینجا سخن می بگسلد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.