۱۷۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۴

در رخ یار خویشتن خندم
برگل و لاله و سمن خندم

هرگه آن سر و قد خرام کند
بر قد سرو در چمن خندم

گفتم از عشق خون همی گریم
گفت من بر چنین سخن خندم

تاکی ازدوست رغم دشمن را
چون بباید گریستن خندم

گوئی از ظن بیهده مگری
چون توی گریی چه سود، من خندم

تو بصد دیده میگری چو نشمع
تا چو گل من بصد دهن خندم

من مسکین بدست چو نتو حریف
گر نگریم بخویشتن خندم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.