۱۶۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۵

گفتم از دست عشق جان بردم
خود کنون پای در میان بردم

طعنه دشمنان بشست ولیک
آنچه از دست دوستان بردم

عاشقم این همه قناعت چیست
گر روان را در آسمان بردم

دوش دیدم خیال او در خواب
بس خجالت که آنزمان بردم

گفت با این همه بخفتی هم
والله ار بر تو این گمان بردم

دیده گر خون شود ز غم شاید
که من از وی نه این نه آن بردم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.