۱۵۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۱

بی عارض گلرنگ تو ما خسته خاریم
نا خورده می وصل تو در رنج خماریم

زان زلف پژولیده و ناخفته دو چشمت
چون چشم تو و زلف تو بیخواب و قراریم

گفتی ببر از جانت اگر جوئی وصلم
تو بر سر آن باش که ما بر سر کاریم

ورخوی تو ما را نکند شاد چه باشد
هم با غم تو نیک و بد این غم بگساریم

وین باقی عمر ار نشود وصل میسر
هم با غم هجران تو خوش خوش بسر آریم

این سر که تو داری سر ما هیچ نداری
زین دست که مائیم کجا پای تو داریم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.