۱۲۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۱

روز و شب در هجر او غم میخورم
وانده آن روی خرم میخورم

در صف دردی کشان درد او
صدقدح خوشخوش بیکدم میخورم

این قفاها بین که از دست غمش
میخورم در هجر و محکم میخورم

باغم او صد ملامت میکشم
تا نگوئی غم مسلم میخورم

گفتمش زلف تو دل از ما ببرد
گفت ورجان میبرد غم میخورم؟

او چو چنگم در نوازش میزند
من چو نی مینالم و دم میخورم

هم بدم زین بیش نتوان زیستن
ور دم عیسی مریم میخورم

چند توبت کردم ار غم خوردنش
می ندارد فایده هم میخورم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.