۱۲۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۴

چشم من چون بخت تو ناخفته به
کار من چون زلف تو آشفته به

فنته دلهاست چشم مست تو
شاید ار خفته است فتنه خفته به

چندگوئی من چکردستم بگوی
آنچه با من کرده ناگفته به

دل ببردی جان اگر خواهی ببر
ناوک تو بر نشانه خفته به

گفتی از من در دعا تقصیر نیست
سینه از چونین محالی رفته به

با تو سراندر میان خواهم نهاد
گز طبیبان درد را ننهفته به
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.