۱۴۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۱

تو چه ترکی تو چه ترکی که به رخ فرهمائی
ز منت شرم نیاید که به من رخ ننمائی

من بیچاره ی مسکین که به هجر تو اسیرم
تو خودم بازنپرسی که تو چونی و کجائی

چه شکایت کنم از تو که تو خود نیک شناسی
چه حکایت کنم از دل که تو خود در دل مائی

کج دهی وعده و باور کنم آن را همه از تو
من چنین ساده چرایم تو چنین شوخ چرائی

نه ز دست تو خلاصم نه به جان از تو امانم
تو چه دردسری آخر چه عذابی چه بلائی

بکنی رای وصالم نه که تو بیش ازانی
تو به جان بوسه فروشی نه که تو بیش بهائی

گر بعمری برم آیی بعتابی بخوری دل
همه رنج دل هر دوست بخواهی و نیائی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.