۱۳۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۱

دیدی که عاقبت سر آن هم نداشتی
کشتی مرا و رفتی و ماتم نداشتی

گیرم نداشتی سر دل دوستی ما
باری زبان طال بقا هم نداشتی

ما را بخوشحریف نبایست داشتن
کاخر متاع عشوه گری کم نداشتی

جان خواستی تو از من و حالی بدادمت
یک بوسه خواستم تو مسلم نداشتی

ما را میان اینهمه تیمار و درد دل
بگذاشتی و از غم ما غم نداشتی

گویم که باز ده دل من گوئیم بطنز
اول تو داشتی زچه محکم نداشتی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.