۱۷۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۸

ببوستان دلم رست سرو قامت عشق
قیام کرد درین بوستان قیامت عشق

ز عشق بی خبرست آنکه نیست عین بقا
بقاست بعد فنای خودی علامت عشق

رسید قطر و محیط دوائر فلکی
باستقامت و تدویر استقامت عشق

دل مرا نبود قبله ئی بوقت نماز
بغیر حضرت معشوق در امامت عشق

تمامت دلم از عشق شد پدید و چو دید
مقام امن نهان شد درو تمامت عشق

گمان مبر که رساند بمقصدی که بود
سوای کشتن عاشق ره سلامت عشق

دمید از دل و تابید در بطون دماغ
در بتون دماغست و دل اقامت عشق

ولیک کشته خود را بخاک می نهلد
چو کشت زنده کند این بود کرامت عشق

اگر چه مایه دیوانگیست بی خردست
که در ملامت عاشق کند ملامت عشق

دلم شکست و بود جای عشق ارض و سما
برون نیامده از عهده غرامت عشق

قدیم و نادم عشق آدمست دیو مباش
تو با منادمت عشق در ندامت عشق

دل صفاست که در او قیامتست بپا
ز ساعتی که درو رست سرو قامت عشق
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.