۱۹۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۲

یار می آید مرا همواره از هر سو بچشم
آنچنان پیدا که نا پیداست غیر از او بچشم

روی او را پرده پندارست چشم سر ببند
چشم دیگر باز کن تا بنگری آن رو بچشم

چشم خود دیدم که در سودای آن سرو بلند
آنچنان گرید که گوئی جای دارد جو بچشم

داشتم من بی گل و بی آب و بی لؤلؤی یار
آب در اطراف و گل در دامن و لولو بچشم

موی گفتی رسته از چشمم که دائم ریزد آب
موی چبود ما را لجه آمو بچشم

لجه آموست جاری بر رخم بی موی دوست
کرد بیموئی مرا در عشق کار مو بچشم

سرمه ئی کردیم وام از خاک پای پیر فقر
کز پی دیدار دولت میکند جادو بچشم

دیدم از آن سرمه آن خط و سر زلف بتاب
در سر زلف بتاب آنروی را نیکو بچشم

از نگاهی کشت ما را او ز نگاهی زنده کرد
خوی ضد دارد بنازم انکه داد این خو بچشم

شیر مردان را شکار از آهوان خفته کرد
ماه مستم کش ز مخموری مباد آهو بچشم

دست بر دل داشتم از درد کز تیر نگاه
دست و دل را دوخت گوئی دست داد ابرو بچشم

با سر زلف سیاهش روزگار دل مپرس
دیده ئی روزی که بیند باز را تیهو بچشم

من گدای وادی فقرم که دل را در هواش
مینماید خار درویشی گل مینو بچشم

ایکه گفتی یار میگوید بمیر از خویشتن
تا ببینی روی من گر باز گوید گو بچشم

یار را بینند گر بینند با چشم صفا
زانکه دارد توتیای آستان هو بچشم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.