هوش مصنوعی: این شعر عرفانی از مولانا بیانگر سفر روحانی شاعر به سوی معشوق حقیقی (خدا) است. او از تعلقات دنیوی بریده، به عشق الهی رسیده و از هر چه غیر اوست، رها شده است. شاعر از تجربیات عرفانی خود مانند رهایی از قفس دنیا، رسیدن به وحدت وجود و دریافت اسرار الهی از پیر خرابات سخن می‌گوید. او فقر عرفانی را بر سلطنت دنیوی ترجیح داده و به صفای باطن و حقیقت هستی دست یافته است.
رده سنی: 16+ مفاهیم عمیق عرفانی و استفاده از استعاره‌های پیچیده در این شعر، درک کامل آن را برای مخاطبان زیر 16 سال دشوار می‌سازد. این متن برای کسانی مناسب است که دارای دانش پایه‌ای از ادبیات عرفانی و بلوغ فکری برای درک مفاهیم انتزاعی هستند.

شمارهٔ ۱۰۳

ز مغز و پوست برون رفته تا بدوست رسیدم
بجان دوست که از هر چه غیر اوست بریدم

خلیل وقتم و فارغ ز آفتاب و ز ماهم
رهین عشقم و بیگانه از سیاه و سفیدم

نبود ره که ز آفات جان برم بسلامت
نداده بود اگر دل بوصل دوست نویدم

ز دست ایندل سودائی از تطاول زلفش
چه اشکها که فشاندم چه آه ها که کشیدم

اگر هزار قیامت کند قیام نسنجد
بفتنه ئی که من از قاتلش معاینه دیدم

مرا که رفعت خورشید بود در افق دل
بپیش ابروی آنماه چون هلال خمیدم

چه غم که هیکل من شد عبار و جزو هوا شد
نسیم صبح سعادت شدم بخلد وزیدم

من آن کبوتر قدسم که از فضای حقیقت
بحبس این قفس افتادم و دوباره پریدم

ز خانقاه طریقت مبر بصومعه ایدل
مرا که خرقه زهد و ریای خویش دریدم

بخاک میکده عشق تا امید نبستم
نشد ز هستی موهوم خویش قطع امیدم

ز فیض پیر خرابات دوش در حرم دل
بیک نماز که بردم هزار راز شنیدم

بساط فقر باورنگ سلطنت نفروشم
بنقد عمر گرانمایه این بساط خریدم

صفای سرم و در وحدت حقیقت هستی
نهان چو ذره و مانند آفتاب پریدم
وزن: فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن (رمل مثمن مشکول)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۵
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.