۱۶۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۰

دردیست ز عشق او به جانم
پیداست ز جسم ناتوانم

این سوز ز جان رسید بر پوست
از پوست به مغز استخوانم

از نام و نشان خود گذشتم
من بنده شاه بی‌نشانم

برهان جلالت من اینست
پیرم به تجلی و جوانم

با آنکه جوانم آسمان را
چون تیر گذشته از کمانم

چون قاصد کعبه حضورم
مقصود زمین و آسمانم

تابنده آستان فقرم
چرخست گدای آستانم

با آنکه تنم ز عشق موئیست
در پهلوی نفس پهلوانم

در وادی ایمنم چو موسی
بر گله خویشتن شبانم

ای آنکه کنی به بحر و کان روی
من گوهر بحر و زرکانم

بگذشته ازین و آن و چون روح
در صورت این و سر آنم

من باز سپیدم و مهیاست
بر ساعد شاه آشیانم

پرورده نعمت حکیمم
بر خوان وجود میهمانم

از کوزه عیسی است آبم
از سفره احمدست نانم

با اینهمه قدر و جاه، فانی
در مهدی صاحب‌الزمانم

من نیستم اوست کیستم من
پیداست صفای اصفهانم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.