۱۷۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۴

بتیره شب نظر آفتاب می بینم
رخ تو مینگرم یا که خواب می بینم

بغیر نقش خط از روی آبدار تو من
خط دو کون چو نقش بر آب می بینم

خراب عشق توام ورنه در عمارت خویش
بنای کون و مکان را خراب می بینم

نظر نداشتی ای آنکه گفتی از سر زلف
جمال شاهد جان در حجاب می بینم

تو طره مینگری من ز طره طلعت دوست
تو ابر تیره و من آفتاب می بینم

نه تاب هر نظرست این فروغ و تابش روی
که من در آن سر زلف بتاب می بینم

بچشم باز من آنروی را چو بیضه نور
عیان ز موی چو پر غراب می بینم

شتاب گیر دلا وصل اوست حاصل عمر
که عمر را بروش در شتاب می بینم

کتاب عشق ز من جو که من ز خشت سیاه
بیاض صفحه سر کتاب می بینم

پیاده ئی تو ز من پرس راه وادی عشق
که خون راهروان تا رکاب می بینم

صفای سرم و خود را بیمن همت پیر
بقصر خسرو مالک رقاب می بینم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.