هوش مصنوعی:
این متن روایتی حماسی از آمادهشدن برای نبرد و تقسیمبندی مسئولیتها میان پهلوانان و سرداران است. در این داستان، پهلوانان نزد شاه میروند و هر یک مسئولیت بخشی از نبرد را بر عهده میگیرند. آنها با شجاعت و عزم راسخ برای فتح دروازههای شهر و مقابله با دشمن آماده میشوند. شاه نیز با تدبیر و فرماندهی، نقشههای جنگی را تنظیم میکند و هر بخش را به جنگجویان شایسته میسپارد.
رده سنی:
14+
این متن دارای مضامین حماسی و جنگی است که ممکن است برای کودکان کمسن مناسب نباشد. همچنین، استفاده از زبان کهن و مفاهیم پیچیدهتر ادبی، درک آن را برای گروه سنی پایینتر دشوار میکند.
بخش ۴۸ - قسمت کردن شهریار دروازه ها به نامداران کوید
چو آمد به نزدیکی گاه شاه
بدو گفت مر پهلوان سپاه
که فردا چو خورشید از چاه غرق
برآید برآیم زجا همچو برق
ز بالا نیایم از کین شیب من
کنون تا نگیرم سراندیب من
چو بر باره پا دارم از کین نبرد
بدارم ازاین باره برخاک کرد
بکو پال دروازه ها بشکنم
در و بندش از سر بزیر افکنم
به تاراج در شهر رو آورم
ز شمشیر بر دشت جو آوردم
بگیرم سر تخت هیتال من
نهم غل صد منش بر یال من
بیارمش بسته به نزدیک شاه
اگر بخشدم داور هور و ماه
بفرمود ارژنگ کای نامدار
کنون بخش کن با دلیران حصار
که هرکس (کند) رزم بر جای خویش
چو بنهند فردا به کین پای خویش
نخستین ز زنگی سپاهی هزار
طلب کرد بر نامور شهریار
برادر یکی بود نسناس را
که کندی به نیروی سنگ آس را
ورا نام الماس زنگی بدی
که در کینه چون شیر جنگی بدی
سه دروازه شهر گفتا تراست
چو فردا در آید خور از کوه راست
زمین بوسه داد و بشد نامدار
سه دروازه را کرد ره استوار
وز آن پس طلب کرد شنگاوه را
بدو گفت کایمرد فرمانروا
سه دروازه شهر هم زآن تست
فلک زین سپس زیر فرمان تست
بشد با دلیران سه ره ده هزار
شب تیره بگرفت راه حصار
به جمهور شه گفت بس آن دلیر
تو را شد سه دروازه در دار و گیر
بشد گرد جمهور یل با سپاه
سه دروازه را بست سرهای راه
شنیدم که ده داشت دروازه شهر
چنین بخش کرد آن دلاور به قهر
از آن ده یکی و یکی رزمساز
گزید آن دلاور یل سرفراز
وز آن رو به هیتال آمد بجای
شب تیره و بانگ هندی درای
سه دروازه دیگر آن نامدار
بگردی سپردش در آن گیر و دار
سه دروازه شهر با ده هزار
ز گردان جنگی و خنجرگزار
سپرد آن زمان شاه با باجگیر
سه دیگر سپردش به یل اردشیر
مرآن در کشد باز زودت سپاه
نگهدار او شد جهانجوی شاه
بدین گونه آرایش جنگ شد
چنین تازگردان شب آهنگ شد
بدو گفت مر پهلوان سپاه
که فردا چو خورشید از چاه غرق
برآید برآیم زجا همچو برق
ز بالا نیایم از کین شیب من
کنون تا نگیرم سراندیب من
چو بر باره پا دارم از کین نبرد
بدارم ازاین باره برخاک کرد
بکو پال دروازه ها بشکنم
در و بندش از سر بزیر افکنم
به تاراج در شهر رو آورم
ز شمشیر بر دشت جو آوردم
بگیرم سر تخت هیتال من
نهم غل صد منش بر یال من
بیارمش بسته به نزدیک شاه
اگر بخشدم داور هور و ماه
بفرمود ارژنگ کای نامدار
کنون بخش کن با دلیران حصار
که هرکس (کند) رزم بر جای خویش
چو بنهند فردا به کین پای خویش
نخستین ز زنگی سپاهی هزار
طلب کرد بر نامور شهریار
برادر یکی بود نسناس را
که کندی به نیروی سنگ آس را
ورا نام الماس زنگی بدی
که در کینه چون شیر جنگی بدی
سه دروازه شهر گفتا تراست
چو فردا در آید خور از کوه راست
زمین بوسه داد و بشد نامدار
سه دروازه را کرد ره استوار
وز آن پس طلب کرد شنگاوه را
بدو گفت کایمرد فرمانروا
سه دروازه شهر هم زآن تست
فلک زین سپس زیر فرمان تست
بشد با دلیران سه ره ده هزار
شب تیره بگرفت راه حصار
به جمهور شه گفت بس آن دلیر
تو را شد سه دروازه در دار و گیر
بشد گرد جمهور یل با سپاه
سه دروازه را بست سرهای راه
شنیدم که ده داشت دروازه شهر
چنین بخش کرد آن دلاور به قهر
از آن ده یکی و یکی رزمساز
گزید آن دلاور یل سرفراز
وز آن رو به هیتال آمد بجای
شب تیره و بانگ هندی درای
سه دروازه دیگر آن نامدار
بگردی سپردش در آن گیر و دار
سه دروازه شهر با ده هزار
ز گردان جنگی و خنجرگزار
سپرد آن زمان شاه با باجگیر
سه دیگر سپردش به یل اردشیر
مرآن در کشد باز زودت سپاه
نگهدار او شد جهانجوی شاه
بدین گونه آرایش جنگ شد
چنین تازگردان شب آهنگ شد
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۲۸
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۴۷ - داستان آمدن ارژنگ شاه به دروازه شهر سراندیب گوید
گوهر بعدی:بخش ۴۹ - رفتن شهریار به پای قلعه سراندیب گوید
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.